قدر

یوسف را برادرانش به چاه انداختند تا بداند که برادری و تعلق ؛ شرط مروت نیست  و آنچه که انسان را از بدی بازمیدارد فقط یاد خداست .  و چه سرد است دنیایی که در آن خبری از یاد خدا نباشد دل کوچکم  آرام باش و بد بودن را میاموز .  لطفی در بدی کردن به برادران قدر...ادامه مطلب

گاهی فقط باید رفت 

بی هیچ سوالی ؛ بی هیچ امایی ؛ بی هیچ ای کاشی ! 

حتی بی هیچ نگاهی به پشت سر 

فقط باید رفت 

و کاش مسیر کوتاه تر از آن باشد که نفست به شماره بیفتد و مجبور شوی حتی کمتر از ثانیه ای مکث کنی. 

بعضی وقت ها جایی برای مکث باقی نمی ماند . 

گاهی باید فقط غرورت را برداری و بروی

قدر...

گاهی روزیت از بعضی آدمها به اندازه یک جرعه است که هنوز سرنکشیده تمام می شود و آنقدر شیرینی آن یک جرعه ذائقه ات را تغییر داده که دیگر نه راضی می شوی که به آب تشنگی ات را برطرف کنی و نه روزیت می شود یک جرعه دیگر بنوشی .تنها اشک حسرت که بر گونه می غلطد قدر...ادامه مطلب

گاهی بال بال می زنی که باور نکنی چی شده و همش منتظر معجزه ای . هرچقدر هم دیگران دلیل عقلی بیارن که همه چیز منطقیه باز دلت راضی نمی شه . 

خدایا یه نفر اینجا هست که به اعجازت احتیاج داره. 

 تو در پس گمان بنده ت هستی پس دنیا یه معجزه به من بدهکاره. 

قدر...

چقدر عجیب است که گاهی استجابت دعاهایمان به نفع مان نیست ...

دعاهایی که به اصرار مستجابشان کردیم گردابی شد از تدبیرهایی که تقدیر نبود و خیر هم نبود تنها آنها راخیر می پنداشتیم . 

خدای من 

بر من نادانی ام راخرده نگیر . از تدبیرهایم توبه می کنم .از هر دعایی که کردم توبه می کنم 

من به هرخیری که تو برایم بپسندی فقیرم 

قدر...

شاید دنیا فاصله یک دوشنبه تا پنجشنبه است که همه آنچه می اندیشیدی واژگون می شود .  شاید هم فاصله یک صبح تا ظهر که پرانرژی آغازش کنم و با اشک پایان ...  و چه تقدیر، ماهرانه در کمین است  پس نه فریب دیروزت را بخور که مقدمه چیدی برای فردا و نه غصه ی فردای قدر...ادامه مطلب

شعر گرمای محبت ت حتی از کیلومترها دورتر تن یخ زده ام را آرام می کرد و من بی هیچ دغدغه ای_ از این کهقضاوتم کنی_ از غم هایم می گفتم از هیجاناتی که احاطه ام کرده بود و از سردی هایی که حس لامسه ام را ربوده بود بعدتر دیگر فقط گوش نمی کردی تو هم با من به آ قدر...ادامه مطلب

زخم هایی که کسی جز من نمی تواند بشمارد   و کسی چه می داند چه میکنی ... و من نمی دانم چرا ... چرا من آماج این همه کینه توام ؟  و چرا زمین تو انقدر شوره زار است که باران بی دریغ من بر آن خس می رویاند ... نه مرا با تو چکار  شیشه را با سنگ چه کار من اصال قدر...ادامه مطلب

به کجا چنین شتابان 

گون از نسیم پرسید 

دل من گرفته زین جا 

هوس سفر نداری 

ز غبار این بیابان ؟ !!!

...: همه آرزویم اما چه کنم که بسته پایم . 

وقتی که دلم شعر می خواهد اما یکباره تمام خستگی هایم آرام می گیرد به یاد خدایی که مهربانانه مرا می نگرد .

وقتی که همه چیز عالی ست و ظرف شکر ! 

مهربانم شکر . می دانم روزی خواهد آمد که مثل امروزی؛  حسرت لحظه هایم خواهد بود. 

پس برای امروز شکر!

قدر...

نشسته ام و به ویرانه های رابطه مان می نگرم ...

و به هرآنچه که امروز میشد گفت و نگفتم 

و به هرآنچه از سردی نگاهت لمس می کنم 

بگذار صادقانه سخن بگویم مثل همیشه

قدر...